دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

  • ۰
  • ۰

سلام مجدد،

 

خیلی خوشحال هستم که دوباره قسمت شد در خدمتتون باشم. عذرخواهی می کنم که به دلیل شلوغ بودن برنامه هام نتونستم اون روال زمانی معمول رو حفظ کنم. حالا سعی می کنم دوباره به همون نرخ ارسال مطالب برگردم و از شرمندگی شما عزیزان در بیام. تو این مدت خیلی به من لطف داشتین و بنده رو از کامنت ها و فیدبک هاتون محروم نکردین و من به این موضوع می بالم.


یه یادآوری بکنم که در قسمت یک اشاره کردم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست

 (لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)

 

در قسمت های  دو و سه راجع به انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی و در قسمت چهار درباره چگونگی تعویض اون صحبت کردم. لینک قسمت دو و سه و چهار هم اینجاست:

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/24/mohajeratnameh2

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/25/mohajeratnameh3

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/29/mohajeratnameh4

 

در قسمت پنج هم به بحثی راجع به کار کردن خارج از کمپس دانشگاه پرداختم. لینک قسمت پنج هم اینجاست:

 

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/07/mohajeratnameh5

 

 در قسمت شش هم یه گریز زدم به چرایی مهاجرت.

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/21/mohajeratnameh6


تو قسمت هفت هم راجع به مقطع درس و بازارکار و اینا بحث شد. 

http://khodemooni.blog.ir/1393/08/01/mohajeratnameh7


حالا که بعد این غیبت کوتاه برگشتم نمیخوام مزاج شما رو با حقایق ناخوشایند تلخ کنم. این قسمت میخوام راجع به مسائل خوب مهاجرت صحبت کنم. احتمالا این قسمت به مزاج "خارج" پرست ها و کاناداپرست ها خوش بیاد. یه کم طرفدار جمع کنم تا قسمت بعد دوباره با داستان های تلخ بر پایه حقایق خدمت برسم (:پی).



اولین نکته برای شما دوست عزیز هست که مامانت احتمالا میگه "خارج" شوخی نیست و اونجا ایرانی کم هست و غریبی میکنی و این حرفا. شکر خدا به همت عزیزان ایرانی که اپلای میکنن و میان خارج، بعضی شهر ها مثل ونکوور و تورونتو که بالغ بر صد هزار ایرانی داره و جای نگرانی برای غریبی کردن نیست. شما تو راهروی دانشگاه یه داد بزن بگو علی ١٥ نفر برمیگردن. اون ٢-٣ تا هم که برنمیگردن اسمشون سعید یا اشکان هست یا شاید هم موسیقی تو گوششون هست. این از این. شهرهای دیگه هم حالا نه به این کثرت اما من شنیدم که جمعیت ایرانی مناسبی حداقل در قشر دانشجویی داره. حالا چون تعداد ایرانی ها زیاد هست مغازه های ایرانی هم به همون تناسب ایجاد میشه. حالا یه جا مثل ونکوور بیشتر و یه جا مثل واترلو کمتر. اما شما مثلا دلت کباب خواست یا دوغ یا نون سنگک خلاصه فکر نکنی اینجا نیست. شهرهای دیگه رو من ویزیت کوتاهی داشتم اما ونکوور که بیشتر بودم عرض کنم خدمت شما که ترشی و دوغ و نون بربری و غذاهایی از قبیل فسنجون و قیمه و قرمه و کله پاچه اینا هم به آسانی یافت میشه! ضمن اینکه از این نکته غافل نشیم که شما کم کم به فرهنگ "خارج" نشینی عادت میکنی و این غذاها دیگه برات ارزش اونقدر خفن نخواهد داشت. اما خوردنش هر از چندگاه خالی از لطف نیست و بنده هم حال میکنم هر بارکباب میخورم.

حالا که اینو گفتم اینم بگم که سوشی یه غذای معمول در ونکوور هست چون نزدیک اقیانوس واقع شده. من خودم ٢-٣ بار اول که بسیاااار بدم اومد وقتی خوردم. اما به مرور زمان فرهنگ به شما دیکته میکنه یه چیزایی رو. اینکه مثلا سوشی غذای نسبتا سالمی هست و بهتره باهاش کنار بیاین. بعدش میبینین همچین بد هم نشد و به درجه ای میرسین که یه هفته سوشی میخورین آخر هفته و هفته بعدش کباب. به همین باحالی به جان شوما. 


این دیکته کردن فرهنگ فقط به غذا محدود نمیشه. به عنوان مثال شما تو ایران چراغ عابر برات مفهوم چندانی نداره (چراغ عابر کیلو چند!) و همیشه از خیابون رد میشی! مگه اینکه اتوبان باشه یا دیگه واقعا نتونی رد بشی که وایسی منتظر چراغ عابر. وگرنه افت داره وایسی. اینجا اگه بخوای وقتی چراغ عابر قرمزه از خیابون رد بشی میبینی همه وایسادن و ناخودآگاه شما هم وایمیستی. پس این سازگاری با فرهنگ غرب چیز بدی هم نیست. حالا گاهی بهش میگن "جوگیر" شدن که مثلا آقا حالا مجری قوانین شده یا آقا هوس سوشی کرده! که اینو من نه میگم خوبه نه میگم بده [به هر حال خوبه آدم همه مدل غذا رو دوست داشته باشه که اگه فردا یه جا گیر کرد بتونه غذای غیر ایرانی هم بخوره و با اکراه هم نخوره.]. مساله غذا حالا یه چیز نسبی ای هست. اما اینکه منتظر چراغ عابر بشیم رو من پدیده خوبی قلمداد میکنم و به نظر من به مرور زمان که بعضی از "مغزها " برمیگردن ایران این مسائل به فرهنگ ایران اضافه میشه و این چیز خوبیه.  


نکته دیگه اینکه به همت جوان های برومند ایرانی بعضی غذاها اصلا بومی سازی شده. مثلا آبگوشت اینجا من مغازه ای نمیشناسم داشته باشه اما پیش اومده که دوستم بنده رو دعوت کرد برای صرف آبگوشت و خیلی هم حال داد. نمونه های دیگه بومی سازی درست کردن ماست و آلبالو پلو و کتلت و امثالهم هست. همیشه سعی کنین یک دو تا از این دوستای کدبانو دور و برتون داشته باشین (اسمایلی چشمک).


مساله دیگه جامعه (community) بزرگ ایرانی است که در شهرهایی مثل ونکوور یا تورونتو بسیار مشهودتر میباشد. به عنوان مثال  عید نوروز رو تا جایی که من میدونم بسیاری از دانشگاههای کانادا از جمله یو بی سی و مک گیل و تورونتو و مک مستر و آلبرتا جشن میگیرن. از اون فراتر اینه که تو شهرهایی با کامیونیتی بزرگتر شبهای قدر یا ماه رمضان اینا هم حتی برنامه های خاص خودش رو داره. خلاصه اگه شما اهلش باشین ونکوور که حتی مسجد هم داره! خلاصه اینکه علاوه بر بومی سازی شدن غذا هایی که عرض کردم رستوران های زیادی هم اینجا هاست که غذاهای ایرانی داره. حالا تو یه شهر تعداد رستوران ایرانی بیشتر باشه قیمتش مناسب تر هست و اگه تعداد کمتر باشه طبیعتا قیمت کمی بیشتر خواهد بود. کلا هم شما اینجا چیزی گیر نیاوردی میتونی بگی از ایران برات ارسال کنن و هزینه پست بسیار مناسب هست. مثلا من و یه گروه از دوستام از مشتری های پروپاقرص لواشک هستیم و چون مغازه ها اینجا نداره هر کدوممون میریم ایران برای بقیه میاریم یا میگیم از ایران برامون پست کنن. حتما الان دارین میگین نگاه تو رو خدا اینا دیگه مرفهین بی درد هستن که تنها مشکلشون تو خارج فقدان لوشک هست (:دی)! البته حرف شما تا حدود زیادی درسته (اون قسمت مرفه و بی درد بودنش نه البته) اما خوب یه جورایی تفریح هم محسوب میشه اینکه سفارش بدیم برامون جنس خاصی رو ارسال کنن. مثل حسیه که از فروشگاههای آنلاین مثل ebay خرید میکنین و بعدا میارن دم در. حال میده خلاصه.  


گفتم ebay بگذارید همینجا یه تشکر ویژه از سازنده این سایت بکنم. آقا واقعا لطف بزرگی به بشریت کردی. مثلا یه کابل اینترنت اینجا میخوای بخری ٣٠ دلار باید بدی (آخه چرااااااااا؟؟!!). اما از ebay سفارش میدی میارن دم در خونه و همش میشه ٧-٨ دلار. چون قیمت اجناس و قیمت نیروی کار تو کشورهای مختلف باهم فرق داره خرید بعضی اجناس از بعضی کشورها بسیار ارزونتر تموم میشه. مثلا همین قطعات الکترونیکی رو از چین بخرید بسیار ارزون در میاد. یه سایت دیگه هم که تو کانادا بسیار پرکاربرد هست craigslist هست. اینجا اجناس نو و دسته دوم رو ملت خرید و فروش میکنن و دیگه پول به قول گفتنی به بنگاه نمیدن. خوبیش اینه که مثلا گوشیتو بخوای upgrade کنی یا ماشینتو بخوای یه بهترشو بخری میگذاری اینجا گوشی یا ماشین قبلیتو و میفروشی و سپس میری بعدیو میخری. بدیش هم اینه که وجهه قانونی نداره و اگه تو پاچت بره به جایی شکایت نمیتونی بکنی یا warranty اینا مفهوم خاصی نداره.


از اینا که بگذریم میرسیم به درجه رفاه ملت. اینکه میگن خارج هر چیزی سر جای خودشه تا حدود زیادی درست میگن. به عنوان مثال دقیق بودن برنامه اتوبوس ها و کمبود ترافیک از مسائلی هست که به برنامه ریزی روزانه و قرارهای ملاقات شما بسیار کمک میکنه و دیگه دیر نمیکنی. چون اگه دیر کنی و بگی تو ترافیک بودم کسی باور نمیکنه :دی. یا خیلی از کارها با تلفن یا آنلاین انجام میشه و صف بانک و امثالهم به همین دلیل بسیار کوتاه هست. اون مساله فرهنگ سازی اینجا هم وارد عمل شده و مردم تو صف بانک یا داخل اتوبوس یا جاهای دیگه که معطلی داره اغلب کتاب میخونن و تو حتی اگه بخوای غر بزنی به صف طولانی میبینی همه موقر و متین دارن مطالعه میکنن و ترجیح میدی تو هم یه کار مفید بکنی.


بله. خلاصه زیاد پرحرفی نکنم برای امروز. فقط بگم که امروز جنبه های خوب مهاجرت رو گفتم باز حالا شور حسینی برتون نداره یادتون بره قسمت های قبل رو. ایشالا تو قسمت های بعد سعی  میکنم یک دو تا داستان واقعی دیگه هم که از جنبه های منفی مهاجرت هست بگم که به قول این خارجیا بگیم now we are even. اما امروز رو دلم میخواد با این جمله به پایان ببرم:


Good things do not come easy. The road is lined with pitfalls


Desi  Arnaz


بقیه در قسمت بعد

  • ۹۳/۰۹/۱۷
  • خود مونی

اپلای

مهاجرت

پذیرش

کانادا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی