دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

۲ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


باز هم سلام به همه،

عارضم خدمتتون که یه مسافرت رفته بودم و اونجا هم اینترنت اینا درست حسابی نبود و این بود که یه کم وقفه افتاد برای ارسال این قسمت. اما از این ونکوور بارونی رفته بودم کوبا با اجازتون و بسیار جاتون خالی بود در سواحل آفتابی کوبا. ایشالا قسمتتون بشه یه سفر برین. خیلی خوش گذشت و خستگی سال تحصیلی از تنم در رفت. اینم یه جور از مزایای خارج محسوب میشه: نزدیکی به امریکا و کوبا و کانادا و مکزیک و امثالهم.

تقدیم به دوستان غر زننده که میگن از مزایای خارج نمیگی :دی 


در قسمت یک اشاره کردم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست

 (لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)

 

در قسمت های  دو و سه راجع به انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی و در قسمت چهار درباره چگونگی تعویض اون صحبت کردم. لینک قسمت دو و سه و چهار هم اینجاست:

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/24/mohajeratnameh2

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/25/mohajeratnameh3

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/29/mohajeratnameh4

 

در قسمت پنج هم به بحثی راجع به کار کردن خارج از کمپس دانشگاه پرداختم. لینک قسمت پنج هم اینجاست:

 

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/07/mohajeratnameh5

 

 در قسمت شش هم یه گریز زدم به چرایی مهاجرت.

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/21/mohajeratnameh6


تو قسمت هفت هم راجع به مقطع درس و بازارکار و اینا بحث شد. 

http://khodemooni.blog.ir/1393/08/01/mohajeratnameh7


قسمت هشت هم یه کم از مزایای مهاجرت گفتم که زیاد یه طرفه به قاضی نرفته باشم.

http://khodemooni.blog.ir/1393/09/17/mohajeratnameh7


تو قسمت نه هم راجع به توقعات از خارج صحبت کردم.

http://khodemooni.blog.ir/1393/09/28/mohajeratnameh9


قسمت دهم هم راجع به مقایسه بود.

http://khodemooni.blog.ir/1393/10/07/mohajeratnameh10


تو این قسمت میخوام یه کم راجع به اسلوب زندگی تو خارج صحبت کنم. حالا شما اومدی خارج و دانشگاه و استاد و اینا هم هماهنگه (به قول سامی بیگی) اما به قول این خارجیا happy نیستی. البته ایشالا که باشی. اما خوب یه سری مسائل اینجا میخوام مطرح کنم که بعضیاش (علاوه بر خارج) مربوط به ایران هم ممکنه بشه اما بعضیاش مختص خارج هست.


اولا که اینجا تنوع زیاد هست. تو خیلی چیزا. مثلا تو ایران میری سس مایونز بخری مهرام و دلپذیر هست فقط. اینجا ١٠ مدل سس دارن فقط! حالا برای بعضیا این خیلی خوبه برای بعضیا خیلی بده چون آپشن (گزینه) که زیاد باشه تصمیم گیری سخت میشه. حالا این یه بعد قضیه است. ان قضیه وقتی درمیاد که میری مثلا ساندویچ بخری (ا ا ا چرا بی ادب شدم باز؟ :پی). ایران میری میگی هات داگ میخوام یا ژامبون میخوام. اینجا اولین باری که رفتم subway هیچ موقع یادم نمیره. گفتم گوشت (roast beef) میخوام. گفت تو چه نونی؟ گفتم نون ساندویچی دیگه! یه نگاهی بهم کرد و فهمید از شهرستان (شانزده هزار کیلومتر اون طرفتر--منظور ایران هست در این مقال) اومدم. گفت مثلا این پنج مدل نون رو داریم. منو میگی تو دلم گفتم پنج مدل فقط نون؟؟!! خلاصه رندوم یکیو انتخاب کردم و پنیر هم حالا همینطوری گفتم چدار (چون اسم اون یکیو نمیدونستم) و رسید به سبزیجات. حالا بگذریم که اسم نصفش رو بلد نبودم اما واقعن برام جای تعجب داشت که تا جزئی ترین موارد ساندویچ هم اختیارش دست خودته. خلاصه الان دیگه من عادت کردم به این سیستم اما برای بعضیا هنوز داشتن گزینه های زیاد باعث تالم خاطر میشه.


نکته بعدی اینه که اینجا ما از خانواده دور هستیم و همین امر باعث میشه خیلیا نیازهای عاطفی شون رو به طرق مختلف بر آورده کنن. یکی هر شب شبی ٥ ساعت با تلفن با مامی جون صحبت میکنه. یکی شبی دو سه روز با دوستش چت میکنه. یکی سرشو با خارجیا گرم میکنه. یکی با ایرانیا. یکی از ایرانیا فاصله میگیره یکی بیشتر خودشو قاطی میکنه. خلاصه انواع و اقسام موارد هست. حالا من نمیخوام برچسب خوبی یا بدی رو هیچکدوم از اینا بزنم چون هدف این نوشته ها این نیست. من فقط میخوام با پدیده های مختلف خارج آشنا بشین. جان کلام اینکه اینجا باید با دوستاتون جای خالی خانواده رو پر کنین. دوستان اینجا نقش بسیار مهمی دارن و اگه با جماعت ناخلف بُر بخورین روزهای سختی پیش رو دارین. تعریف ناخلف هم بسته به زمینه (background ) مذهبی، فرهنگی، اقتصادی تون تو ایران میتونه برای هر کس فرق کنه و یه چیز subjective هست. اینجا ارزش دوستان نسبت به ایران چند برابر هست. مضاف بر اینکه اون عرضه طیف وسیع دوست که تو ایران بود معمولا تو خارج نیست و پیدا کردن دوست هم کفو مشکلتر هست. حالا نه که بترسونمتون. من خودم دو سه تا دوست دارم که هر موقع دلم بگیره باهاشون صحبت میکنم و ٤-٥ ساله دوستیم. حالا الان لابد دارین میگین خسته نباشی بعد شش سال خارج نشینی دو تا دونه دوست داری (اسمایلی نوچ نوچ نوچ کردن) اما واقعیت اینه که اگه بیشتر بود بیشتر مینوشتم براتون (اسمایلی چشمک). به قول دوستم کیوان "همینم گیر خیلیا نمیاد".

بعد از بحث دوست خدمت شما عرض کنم که سرگرمی و تفریح بسیار جلوگیری میکنه از دپ زدن (depress شدن) و افسردگی و homesick شدن (یعنی برای خانواده یا وطن دلتنگی کردن). حالا در اینکه ورزش شادمانی میاره که شکی نیست و تو ایرانم شما ورزش کنی حالشو میبری. اما اینجا ارزش ورزش چند چندان هست. من خودم فوتسال بازی میکنم و این ٤-٥ سال رو با فوتبال خودمو شاداب نگه داشتم. حالا بعضیا باشگاه (gym) میرن و بعضیا والیبال و خلاصه این چیزا. تفریحات هم همینطور. یکی بولینگ میره یکی پوکر بازی میکنه (جنبه قمارش نه--جنبه سرگرمیش) یکی شلم میزنه خلاصه سرتون رو اینجا هرچی گرم تر کنین کمتر خانواده رو اصطلاحا miss میکنین. کتاب خوندن هم که یه چیزیه که خیلی از ایرانیا توش میلنگن. این خارجیا کتاب از دستشون نمیوفته. تو صف بانک، تو اتوبوس، تو مسافرت، تو فرودگاه، همه جا! شما هم سعی کنین مطالعه رو به برنامتون اضافه کنین. علاوه بر انتلکت (intellectual) شدن و اطلاعات عمومی برای سرگرمی و شادابیتون هم خوبه.

یه کار دیگه که اینجا مد هست سریال و فیلم دیدن هست. حالا بعضیا سریال خارجی مثل friends و lost و prison break و homeland و اینا میبینن. برخی هم سریال های ایرانی مثل زمانه و آوای باران و این چیزا میبینن. هر دوش خوبه. اما دو تا نکته. اولا که سریال کار کتاب رو نمیکنه. به عنوان برادر کوچکتر بهتون بگم که کتاب خوندن آموزندگیش به مراتب بیشتر از سریال و فیلم هست. نکته دوم اینکه سریال ایرانی دیدن خوبیش اینه که از فرهنگ ایران عقب نمیوفتین (اگه علاقه دارین که عقب نیوفتین البته) و اصطلاحات جوونا یا مثلا طیف ماشین های تو خیابون اینجور چیزا رو تا حدود مناسبی کسب میکنین. برای بعضیا که دیر به دیر ایران میرن کمک میکنه فارسیشون ضعیف نشه و مثلا وقتی با مادربزرگشون صحبت میکنن لغاتی از قبیل meeting و actually و seriously و oh my god  اینا استفاده نکنن. حالا باز خوب یا بد بودن این قضایا رو به مخاطب واگذار میکنم و فقط میگم یه همچین حقایقی هست.


اینم بگم و بحث امروز رو خاتمه بدم. کلا چه تو ایران و چه تو خارج مشورت کردن همیشه چیز خوبیه. مثل بعضیا نباشین که گم میشن آدرس نمیپرسن و میگن خودم پیدا میکنم. مثلا تحصیل کرده هستم خیر سرم! هیچ خجالتی تو سوال کردن نیست. به قول این خارجیا there is no shame in asking .شما هم تو انتخاب دوست یا کتاب یا سریال یا هر چیز خوبه که مشورت کنین. آدمای دلسوز هم همیشه پیدا میشن که دلسوزانه شما رو به افق های روشن رهنمون میکنن. فقط پیدا کردنشون همیشه راحت نیست اما پیدا میشن. به هر کسی هم زود اعتماد نکنین. حتی خود من (اسمایلی چشمک). من سعی کردم حقایق رو به تصویر بکشم که البته بیشترش هم حقایق تلخ هست. حتما خوبی ها رو هم از دیگران بشنوین و تکه های پازل رو کنار هم بگذارین و تصمیم گیری درست بکنین. در آخر هم اینو بگم که این فصل (season) مهاجرتنامه قسمت بعدی (دوازده) تموم میشه و یه جمع بندی خواهم کرد و یه سری نکات پایانی خواهم گفت. بعدش یا فصل دو رو مینویسم یا کلا یه کم شرح حال ایام خویشتن رو بلاگ میکنم. حالا بهش فکر میکنم.


Consult not your fears but your hopes and your dreams. Think not about your frustrations, but about your unfulfilled potential. Concern yourself not with what you tried and failed in, but with what it is still possible for you to do.
Pope John XXIII (نمیدونم چندمی میشه!)


بقیه در قسمت بعد 


  • خود مونی
  • ۰
  • ۰

باز هم سلام به همه،

کریسمس شما عزیزان مبارک. به اون بعضی هاتون که این رسوم خارجیها رو از خودشون داغتر و با همّ و غمّ خاصی برگزار میکنین هم مبارک باشه. این بنده خداها یه کریسمس و یه هالووین و دو سه تا تعطیلی دیگه دارن که از قرار معلوم بیشترش در ایران و بین ایرانیهای خارج دیگه مد شده.


در قسمت یک اشاره کردم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست

 (لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)

 

در قسمت های  دو و سه راجع به انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی و در قسمت چهار درباره چگونگی تعویض اون صحبت کردم. لینک قسمت دو و سه و چهار هم اینجاست:

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/24/mohajeratnameh2

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/25/mohajeratnameh3

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/29/mohajeratnameh4

 

در قسمت پنج هم به بحثی راجع به کار کردن خارج از کمپس دانشگاه پرداختم. لینک قسمت پنج هم اینجاست:

 

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/07/mohajeratnameh5

 

 در قسمت شش هم یه گریز زدم به چرایی مهاجرت.

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/21/mohajeratnameh6


تو قسمت هفت هم راجع به مقطع درس و بازارکار و اینا بحث شد. 

http://khodemooni.blog.ir/1393/08/01/mohajeratnameh7


قسمت هشت هم یه کم از مزایای مهاجرت گفتم که زیاد یه طرفه به قاضی نرفته باشم.

http://khodemooni.blog.ir/1393/09/17/mohajeratnameh7


تو قسمت نه هم راجع به توقعات از خارج صحبت کردم.

http://khodemooni.blog.ir/1393/09/28/mohajeratnameh9


تو این قسمت میخوام یه کم در باب مقایسه کردن خود و دانشگاه های مختلف با هم صحبت کنیم. مقایسه در کل چیز بدی نیست و عموما یکی از مهمترین دلایل پیشرفت بشریت همین مقایسه بوده است. اما این مقایسه چطور و از چه زوایایی باید صورت بگیره موضوع بحث امروزه.



این خارجیا یه اصطلاحی دارن که میگن دو تا چیز مقایسه شونده باید از یک جنس باشه و اگه نباشه بهش میگن "comparing apples and oranges" یا به اصطلاح دیگه بعضیا میگن قیاس مع الفارق یعنی مقایسه دو تا چیز بی ربط به هم. پس از همینجا شروع کنم که اگه خواستین چیزی رو با چیز دیگه مقایسه کنین سعی کنین مقایسه همسنگ انجام بدین. این از این (اسمایلی تیریپ استفراغ علم و دانش و من کلی اصطلاح بلدم).

حالا بگذارید اول از مقایسه دانشگاه ها شروع کنم. تو ایران که اپلای میکردیم مد بود میگفتن فلان دانشگاه تو رنکینگ (ranking) مثلا ٢٥ هست و فلان دانشگاه ٤٩. آقا این حرفا همه اش چرنده. حالا اوکی من قبول دارم که مثلا دانشگاه تورونتو از دانشگاه تگزاس دالاس بهتره اما دیگه مقایسه تورونتو و مک گیل و یو بی سی از اون مقایسه هاست که کاملا کیفی است و اینا خیلی نزدیک به هم هستن. باز میگم که من قبول دارم دانشگاه کلاس ١ و کلاس ٢ و کلاس ٣ باهم متفاوته اما دانشگاه های کلاس ١ مقایسشون بستگی به خیلی فاکتورها داره که اون وبسایت مقایسه کننده لزوما معیارهاش با شما یکی نیست. به عنوان مثال رنکینگ هایی که از انگلیس یا لندن میاد برای دانشگاه های کانادا، علاقه خاصی به یو بی سی داره (به هر حال "بریتیش" کلمبیا هاست و این وجه تسمیه الکی نیست :پی. اصولا هم روابط کانادا با انگلیس بسیار خوبه و تو کانادا استان بریتیش کلمبیا روابط خوبی با انگلیس داره). خلاصه تعجب نکنین تو این رنکینگ ها مثلا یو بی سی بالاتر از مک گیل یا تورونتو باشه حتی. حالا الان کاناداپرست ها هم اگه ولمون کنن، یو بی سی پرست ها الان میوفتن به جونم که بابا یو بی سی دانشگاه خوبیه انقد نکوبش :دی. منم یه نگاه میندازم بهشون و میگم: تو خوبی (اسمایلی چشمک). ببخشید بیشتر مثال ها از کانادا هست چون به هر حال بنده اینجا زندگی میکنم.

دوم اینکه آقا هدف از این مقایسه اصلا چیه. حالا مثلا تورونتو بالاتر یا یو بی سی بالاتر. آفرین که تو تو اون بالاتره هستی! بابا برنده! ببین رو چی میخوای کار کنی و کجا استاداش بیشتر بهت ربط داره. تازه بعدش نگاه کن ببین آب و هواش چطوره اگه مهمه برات. بعد ببین دوستات اونجا هستن راضی هستن یا نه. بعد ببین فارغ التحصیلاش اصلا کار گیر میارن یا نه. ایران یه گفته ای (saying) بود میگفتن فارغ التحصیلای دانشگاه آزاد میرن سر کار و فارغ التحصیلای دانشگاه دولتی میرن معلم کنکور میشن. حالا صرف اینکه این فقط یه نظریه بود و صحت و سقمش باشه با مخاطب، من توجه شما رو به این نکته جلب میکنم که واقعا یه تلنگری بهتون بخوره. واقعا من خیلی از فارغ التحصیلای دانشگاههای کلاس یک رو میبینم که بیکار شدن و تو برزخ  پست داک (post doc) یا پسا دکترا (این یه اصطلاحیه که خودم در آوردم درباره کسانی که دکترا میگیرن و میگن پست داک میکنیم تا کار گیرمون بیاد و هی دوباره پست داک میکنن و میبینی سومین پست داک آقاست گهگاه) میمونن. از اون طرف بسیار فارغ التحصیلان دانشگاههای کلاس سه رو میبینم که سر کار هستن و دلیلش مهارت هایی هست که اونجا یاد گرفتن. کار گرفتن به تعداد مقاله و این چیزا نیست و شوخی هم نداره. البته این نکته رو همینجا تو پرانتز بگم که اگه شما استاد دانشگاه میخواین بشین اون برزخ پست داک ها اتفاقا چیز خوبیه و تعداد مقاله بالا بدون هیچ مهارتی باز هم چیز خوبیه :دی. در هر حال جان کلام اینکه ببین دانشگاه با اون هدفی که داری همخوانی داره یا نه و رنکینگ و اینا رو تا حد زیادی بیخیال شو. دیگه ١٠-١٥تا اینور اونور این حرفا رو نداره که. حالا اگه بین رتبه ٢٠ با ٢٠٠ مونده بودی داستان فرق داره.

نکته دیگه اینکه خیلی از این رتبه بندیها و رنکینگ ها بر اساس رشته های کل دانشگاه هست و ممکنه یه دانشگاه به دلیل نداشتن یک رشته مثلا حقوق یا پزشکی رتبه نسبتا پایینی داشته باشه. یا ممکنه رنکینگ بر اساس دانشکده های فنی یا مهندسی باشه و شما مثلا حقوق بخوای بخونی. خلاصه این فاکتور رو هم لحاظ کنین. بنابرین خوب بودن یک دانشگاه از نظر فنی دلیل بر خوب بودنش در کل نیست. مضاف بر اینکه حتی خوب بودنش تو مهندسی دلیل بر خوب بودن همه مهندسی هاش نیست. به عنوان مثال همین دانشگاه یو بی سی که بنده چندین بار عرض ارادت بهش کردم (:دی) در رشته برق ٥٠ استاد داره (تقریبا) که از بین اونا بالغ بر ده تاشون در رشته مخابرات فعالیت میکنن و فقط یک استاد برق کنترل داره.  پس اون تحقیقی که راجع به استاد مطرح کردم (در قسمت دو) اینجا هم مصداق داره که اون رو تطبیق بدین با این رنکینگ ها و اینکه رشته مورد نظر شما ٢ تا استاد حسابی تو فلان دانشگاه داره یا نداره. سخت شد یه کم نه؟ :پی. میدونم. راستش وقتی اپلای میکردم خودم هم فکر نمیکردم این همه فاکتور وجود داره! این بود که به امید زنده بودیم و هنوز هم هستیم. اما حالا که یه کم تجربه کسب کردم فکر میکنم از اول اگه بیشتر تحقیق کرده بودم خیلی هزینه های کمتری از نظر زمانی و اعصاب و روان پرداخت می کردم. اینه که مجاب شدم این بلاگ رو بنویسم. (خواهش میکنم :پی)


مساله آخر که میخوام راجع بهش صحبت کنم مقایسه خودتون هست. بله خود شما. حتما تاحالا شده با خودت گفتی اصغری با من اومد دانشگاه و جفتمون ورودی ٨٣ بودیم. اون الان بچه داره و دکترا گرفته اما من اندر خم یک کوچه ام! اولا همونطور که ابتدای سخن هم گفتم مقایسه چیز بدی نیست و مقایسه صحیح باعث پیشرفت میشه. دوما اما باید بهتون بگم که این قبیل مقایسه ها اگه به کرات صورت بگیره سم روح است و شما رو ناامید میکنه. نکنین آقا نکنین. سوما مفهومی به نام ٨٢ای یا ٨٣ای این چیزا به عقیده بنده اساسا وجود نداره. تو "خارج" خییییلی به ندرت همچین اصطلاحاتی رو میشنوید. حالا میگن فلانی ٢٠٠٨ اومده یا ٢٠١٠ اومده اما مقصود همدوره ای بودن و این چیزا نیست. خودتون رو درگیر این مسائل نکنین. سال بالایی ها و قدیمی ها برای مشورت گرفتن خوب هستن اما اینکه مقایسه کنین خودتون رو با اونا چون یه زمانی یک روزی یک جایی هم دوره بودین زیاد به نظر من صحیح نیست. ایشالا خودتون میاین "خارج" میبینین کم اهمیت بودن این مسائل رو. چهارم اینکه آقا (یا خانم) مگه مسابقه است؟! کی گفته که اصغری تو ٣٠سالگی دکترا گرفته منم باید بگیرم؟! یا نگار ٨٠ای بوده تازه دکترا شروع کرده پس دم من گرم که ٨٦ای هستم و با اون شروع میکنم! ایول چقدر من از زندگی جلو ام! بابا جلو! بابا برنده! تنها کسی که تو دانشگاه یا تو خارج یا حتی تو زندگی، خودتون رو باید باهاش مقایسه کنین خود دیروزتون (یا دیروز خودتون) هست. اگه بیشتر چیز یاد گرفتن یا باعث کمک به کسی شدین یا احساس بهتری دارین برد کردن. اون موقع اگه گفتین "برنده" من بهتون خرده نمیگیرم. حالا حتما الان دارین میگین تو اصلا مگه چه انی هستی که بخوای خرده بگیری. ای وای یهو بی ادبی شد. ببخشید. یادم رفت ویرایش کنم. بله عرضم این بود که ببینین اگه ٢٨سالتونه نسبت به ٢٧ سالگیتون چه فرقی کردین. نه که خودتون رو با ٢٨ سالگی اصغر و سعید و نرگس مقایسه کنین. ببینین چند تا آدم از دستتون راضی هستند چند تا ناراضی. ببینین تو مسیر موفقیت گام برداشتین یا نه. ببینین دانش علمی و اجتماعیتون فرق کرده یا نه. اون قیاس مع الفارق هم فراموش نشه چون اینجا ممکنه بشه.


اجازه بدین همینجا تموم کنم چون دیگه فکر کنم داشتم جوگیر میشدم و دوباره فاز نصیحت برمیداشتم. تازه چونه ام گرم شده بود البته اما خوب شب دراز است و قلندر بیدار. در باب مقایسه ٢ تا گفته (saying) هست که بسیار شبیه هم هست و من متن امروز رو با اونا تموم میکنم:

[Comparison is the death of joy      [Mark  Twain

[Comparison is the thief of joy      [Theodore Roosevelt 

بقیه در قسمت بعد 
  • خود مونی