دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلامی دوباره،

 

امروز این بلاگ ٣٠٠٠ تا هیت خورده و باعث غرور و افتخار منه. کسانی از کانادا، امریکا، بلغارستان، نروژ، آلمان، عمان، انگلیس، ترکیه، اسپانیا، سنگاپور، ایسلند، ایتالیا، سوئد و ایران عزیز از اینجا بازدید کردن (ببخشید اگه بعضیاشو یادم رفت). دست همتون رو به گرمی میفشارم و امیدوارم مطالب این بلاگ به درد خورده باشه تا حالا. این تعداد بازدیدکننده فقط مسوولیت منو بیشتر میکنه برای نوشتن در آینده.


در قسمت یک اشاره کردم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست

 

(لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)

 

در قسمت های  دو و سه راجع به انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی و چگونگی تعویض اون صحبت کردم. لینک قسمت دو و سه و چهار هم اینجاست:

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/24/mohajeratnameh2

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/25/mohajeratnameh3

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/29/mohajeratnameh4

 

در قسمت پنج هم به بحثی راجع به کار کردن خارج از کمپس دانشگاه پرداختم. لینک قسمت پنج هم اینجاست:

 

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/07/mohajeratnameh5

 

 

چون  دوستان گفتن همش آکادمیک می نویسم و گفتن کمی هم راجع به مهاجرت به طور کلی صحبت کنم تصمیم گرفتم یه استراحت (break) از بحث آکادمیک بگیرم و تو این قسمت راجع به انگیزه های مهاجرت صحبت کنم. این رو هم بگم که تا اینجاشو پلان ریخته بودم که بگم. از اینجا به بعد، هم به کامنت و فیدبک هایی که میگیرم بستگی داره که چطور پیش برم و هم به اینکه یه پلان جدید بریزم ببینم با خودم چند چند هستم در مورد مهاجرتنامه. تا همینجاشم از همه ساپورت های شما عزیزان (اینجا منظور از ساپورت حمایت هست و اگه احیانا ساپورت پوشیدین بنده بی اطلاع هستم :دی) و انتقادات همه دوستان سپاسگزار هستم. ایشالا که یه چیزایی بنویسم حداقل به درد یه نفر بخوره

 

این قسمت میخوام راجع به اینکه اصلا چرا مهاجرت کنیم صحبت کنم. یک زوجی از دوستام که زن و شوهر هستن و ٢٠١٠ اومدن ونکوور میگن الان که میرن ایران برای ویزیت با دوستان قدیمی که باهم بیرون میرفتن برای شام و خوش گذرونی دور هم جمع میشن. نرگس و بهراد معتقد هستن که الان مهاجرت جنبه باکلاسی پیدا کرده و اونا که خودشون با اقامت اومدن (و نه ویزای دانشجویی) میگفتن یه دوستشون تو خلوت بهشون گفته که هر دورهمی میره بحث اینه که پرونده تو چی شد یا مدیکال دادی یا نه و از این دست مسائل. میگفت که دیگه روش نمیشه تو جمع بره و معذب (awkward) هست و به این دلیل تصمیم گرفته که پی آر اپلای کنه تا از قافله عقب نمونه. حالا تعجب بهراد و نرگس یه طرف, واقعا اینطور مهاجرت کردن آیندش چی میتونه باشه. قدیما میگفتن طرف رتبه اش بالا شده جوگیر شده رفته برق شریف. این با اون یکیه! یعنی شما دوست عزیز که داری الان اینو میخونی خواهش می کنم فکر کن قبل مهاجرت یا انتخاب رشته یا هر کوفت دیگه ای. عذرخواهی میکنم از ادبیاتی که به کار بردم. آخه تو این ٦ سال من خییییلی از این موارد شنیدم. طرف میگه اومدم دکترا بخونم اما از چیزایی صحبت میکنه که با یک فوق لیسانس هم براش میسر بوده. بعد میگم چرا اومدی دکترا؟ میگه آخه همه میخونن! اینم شد جواب؟! یا طرف رفته برق خونده چون رتبش بالا شده بوده و ول کن هم نیست تا پسا دکترا هم داره میره :پی. برادر من/ خواهر من از همون ١٨ سالگی یا دیگه ٢٢ سالگی سعی کنیم با چشمان باز زندگی کنیم. به قول مرحوم شاعر چشم ها را باید شست. جور دیگر باید دید. به حرف مردم چیکار داریم ما آخه. حالا باز فاز بالای منبر رفتن انگار گرفتم. اجازه بدین نصیحت نکنم و همون حقایق رو بنویسم. بله عرض میکردم که این دوست نرگس اینا به خاطر حرف مردم میخواست مهاجرت کنه. نکنین آقا نکنین (اسمایلی سر تکون دادن)

 

مثال دیگه راجع به این قضیه همون آقا پویا است. هی میگفت من فقط میخوام برم و من فقط میخوام برم. حالا چرا، من نمیدونم! آخرش هم سر در آورد از وینیپگ (winnipeg) که هیچ ایده ای از سرمای وحشتناک اونجا نداشت. بابا یه تحقیق بکنین ببینین اصلا کجای نقشه هست شهری که دارین میرین. آقا پویا میگفت اونجا اوایل اطلاعیه میدادن که اگه گوشتون میخارید تو سرما نخارونیدش چون احتمال کنده شدنش هست! یا مثلا اگه کنده شد بگذاریدش تو دهانتون. آخه واجبه؟ حالا اصلا باشه گیرم مهاجرت واجبه. اما تحقیق هم واجبه. خلاصه چون همه دارن میران یا چون فک و فامیل دارن میرن باید بریم طرز فکر عاقلانه ای به نظر نمیرسه. خیلی ساده بهتون بگم برای خود بنده سرما یکی از فاکتورها بوده برای انتخاب دانشگاه. حالا شما ممکنه بخندین و یا بگین اگه دانشگاه مانیتوبا (واقع در وینیپگ) فقط پذیرش میگرفتی یعنی نمیرفتی و میموندی ایران؟! ممکنه بگید شعار میده و یا باورش براتون سخت یا خنده دار باشه اما جواب من همونیه که انتظارشو دارید (یا شایدم ندارید)  : میموندم ایران!


یکی دیگه از مسائلی که بچه ها رو به سمت مهاجرت یا اپلای سوق میده گرفتن اقامت یا پاسپورت کانادایی یا گرین کارت هست. باز همینجا عرض کنم که قوانین پی آر (اقامت دائم) کانادا سالی ٥٠ بار عوض میشه و زیاد نمیشه روش حساب کرد. گرین کارت حالا نمیدونم چقدر تغییر کرده قوانینش. حالا اگه به این انگیزه هم میاین نه که ایراد بزرگی توش باشه (البته خالی از ایراد هم نیست--اسمایلی چشمک) اما حداقل این نصیحت کوچیک رو از من قبول کنین و از این قضیه بت درست نکنید. که آقا اگه من پی آر رو گرفتم آدم موفقی هستم و اگه نگرفتم شکست بزرگی در زندگی من هست. خوب یادمه ٢٠٠٨ که ما اومدیم و ٢٠١٠ دیگه واجد شرایط (eligible) بودیم که اپلای کنیم برای پی آر و قوانین یهو عوض شد! یه ایمان دوست بنده بود که بسیار به هم ریخته بود سر این قضیه و میگفت من ١٠جا تو امریکا پذیرش داشتم و به خاطر پی آر اومدم کانادا. تا وقتی قوانین دوباره تغییر نکرده بود (سال ٢٠١١) این آقا ایمان همش لیچار بار دولت کانادا میکرد. حالا پیام داستان اینه که کلا از هیچی بت درست نکنین خواهش میکنم. حتما تاحالا فهمیدین من اهل نصیحت کردن زیاد نیستم (یه کم البته هستم :پی) اما بعضی وقتا واقعا لازمه. از گرین کارت هم همینطور. حتی از پی اچ دی هم همینطور! حالا ممکنه شما اومدی با یه استاد کار کنی خلاصه حرفتون شد و نشد ادامه بدی و مجبور شدی فوق لیسانس بگیری به جای دکترا. آیا این آخر دنیاست؟ آیا آدم خودشو ناراحت کنه برای یه ورق کاغذ کار خوبیست؟ (با لهجه ارسطو خوانده شود).

یه کم دیگه از آقا پویا براتون بگم: ایشون در وینیپگ فوق لیسانس گرفت و بعدش رفت یه جای دیگه تو کانادا دکترا بخونه چون از سرمای هوا دیگه عاصی شده بود. دکترا هم ١-٢ سال خوند حال نکرد و بعدش رفت ایران کار کنه. [حالا مفصل راجع به اینکه ایران باید برگشت یا نه مینویسم در آینده]. اونجا هم حال نکرد و برگشت کانادا که بره یه شهر دیگه برای کار و اونجا هم حال نکرد! خلاصه انگیزه شما از فوق لیسانس یا دکترا یا هر چی دیگه معلوم نباشه مجبور میشین هی آزمون و خطا بکنین. حالا نه که بگم بلاتکلیف میمونن و نمیدونین با خودتون چند چند هستین اما حداقلش اینه که باید راههای مختلف رو امتحان کنین چون قبلش بهش فکر نکرده بودن. اومدین کانادا چون فک و فامیل گفته بودن. رفتین دکترا چون جوگیر بودین به قول گفتنی. فلان رشته رو انتخاب کردین چون احساس کردین شاخ ها میرن اون رشته!

حالا تحصیل و گرفتن اقامت تقریبا انگیزه های اصلی حساب میشه. کار رو هم میشه تو این گروه برشمرد اما خوب چون من با اینکه چطوری با مجوز کار (work permit) میشه اومد کانادا برای کار زیاد آشنایی ندارم بحثشو نمیکنم. اما انگیزه های فرعی هم هست. بعضیا فکر میکنن "خارج" یعنی همون داف ها (و یا پاف ها) یی هاست که تلویزیون نشون میده و بری اونجا دوست دختر/دوست پسر یا زن/شوهر ریخته مثلا. من از حضور شما عزیزان با شخصیت و intellectual عذرخواهی میکنم که باید یک چنین موضوع سطح پایینی رو اینجا بنویسم. نمیدونم اسمشو فقر فرهنگی بگذارم یا کمبود امکانات یا کمبود اطلاع رسانی. اما باور بفرمایید بعضی از دوستان یا فک و فامیل دور بنده وقتی میرم ایران ویزیت اولین سوالشون اینه که آقا اونجا "بهشت برین" است دیگه؟!!! اخه من نمیدونم اولا سفر بنده به همون بهشت برین چه ارتباطی به شما داره؟!مگه ایران اینجور مسایل نیست یا اصلا مگه من از شما میپرسم؟! یا اینکه کل تصویر شما از "خارج" کلا همین "بهشت برین" یا به قول بعضی جوونای امروزی اصطلاحا سانفرانسیسکو هست؟!! این همه شهر و ایالت قشنگ! حالا اینو میخواستم بگم که از نظر حقیر، آسمان از این لحاظ هم (مثل خیلی لحاظ های دیگه ) در "خارج" به همون رنگ ایران هست. اینجا و اونجا نداره. همه جا آدم خوب و بد داره. همه جا هم همه طیف آدم داره. حالا دیگه برچسب بزنیم بگیم دخترای کانادایی فلان جور هستن یا پسرای ایرانی فلان جور هستن اون زیاد پسندیده نیست و حتی به عقیده بنده از واقعیت هم دور هست. البته این نظر کاملا شخصی هست و ممکنه کسی از دوستان شما از "خارج" بیاد و نظرش متفاوت باشه.  
 
پس در تعیین و تبیین انگیزه هاتون برای مهاجرت از هیچ کوششی فروگذار نکنین و حتی گفتنش برای خودتون و در خلوت خودتون خالی از لطف نیست. آخرشم بگم خیلی فشار نیارید به اینکه حتما باید برید و یا اینکه چون دلیلی برای موندن در ایران ندارین بنابرین باید برین. رفتن هم دلیل میخواد؛ همون طور که موندن دلیل میخواد. در آخر اجازه بدین با یک جمله خارجی طبق روال معمول نوشته هام، تموم کنم:

"Love is like a fart, if you have to force it, it's probably shit!"

حالا این جمله راجع به عشق گفته شده اما به اعتقاد من راجع به هر چیزی که به زور ما میخوایم مصداق داره. برای بنده که بارهای عدیده ای بهم ثابت شده که هر چیزیو به زور خواستم و به صلاحم نبوده آخرش پشیمون شدم. ایشالا که شما انتخاب های بهتری بکنین و هر روز به ٥ سال قبلتون نگاه کردن با غرور بگین اگر برگردم به ٥ سال پیش بازم همین کارو میکنم. 

بقیه در قسمت بعد 
 
  • خود مونی
  • ۰
  • ۰

سلام و امیدوارم حالتون خوب باشه. 


در قسمت یک اشاره کردم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست. 


(لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)


در قسمت های  دو و سه راجع به انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی و چگونگی تعویض اون صحبت کردم. لینک قسمت دو و سه و چهار هم اینجاست:

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/24/mohajeratnameh2

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/25/mohajeratnameh3

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/29/mohajeratnameh4


تو این قسمت میخوام یه کم راجع به مرد شدن صحبت کنم. بله درست حدس زدین-- کار! از قدیم گفتن برو کار میکن مگو چیست کار. اگه شما زندگی نرمالی رو میخواین تجربه کنین بهتره از نظر مالی نه در سطح عالی ولی در سطح خوبی باشین. اگه بچه مایه هستین این قسمت شاید زیاد به دردتون نخوره. میتونین برین قسمت ٦ :پی. شوخی کردم. بابا کار کردنش حالا شاید به درد نخوره اما آموزه هاش شاید به درد خورد :پی. بله؛ اینو میخواستم اینجا بگم که پول RA معمولا کافی نیست اگه بخواین زندگی نرمال با تفریحات نرمال داشته باشین. اینه که یه کم کار پاره وقت لازمه انجام داد. مضاف بر اینکه جوهر مرد هم کار هست و نگرش انسان به زندگی با کار خیلی پخته و بالغ میشه. حتما دیدین کسانی رو که از دبیرستان کار میکردن و فرق محسوس دیدگاهشون رو میتونین ببینین.

غالب ترین نوع کار در دانشگاه TA یا همون دستیار آموزشی است. مبلغش از دانشگاه به دانشگاه متفاوته. تو دانشکده برق یو بی سی البته خیلی رقابت هست برای TA شدن و ضمانتی نیست که حتی سال چهارم هم شما TA بشین اگه تو نوبت باشین. البته پولش مناسب هست و اگه TA شدین دیگه کار دیگه ای در کنار اون لازم نیست بکنین (با فرض اینکه RA دارین). باز سیاست های دانشگاه ها در مورد انتخاب TA متفاوته. مثلا ما تو دانشگاه تهران اگه موافقت استاد درس رو میگرفتیم کافی بود اما تو یو بی سی دانشکده تصمیم میگیره که چه کسی TA چه درسی باشه. پس تحقیق کنین در مورد این موضوع هم قبل از خروج از ایران.


حالا اجازه بدین خاطره ای از یه دوست مطرح کنم که دلش نخواست حتی با اسم مستعار اینو منتشر کنم. بنابراین با عذر خواهی از شما و با احترام به حریم خصوصی این دوست ماجرا از این قراره:

"خاطره بدی که من می خوام به اشتراک بذارم مربوط میشه به استادی که یک ترم حل تمرین اش بودم. در همون اولین جلسه، برخورد استاد حسی را بهم داد که در سی سال زندگی ام تجربه نکرده بودم. حس اینکه من یک انسان مختار نیستم بلکه تنها اجازه دارم با هر چه استاد تعیین می کنه موافقت کنم. یادم می آد با اینکه روبروش نشسته بود و جلسه دو نفری بود، بهم اشاره می کرد با انگشت و می پرسید مطمینی می تونی حرف شنو باشی و همه قواعد را اینطور که من می گم انجام بدی؟ یادم می آد بدون اینکه نظر من را بپرسه شروع کرد به ضبط کردن صدام رو آیفونش و وادارم می کرد که بارها بگم "بله موافقم". سعی کردم به بهانه ای جلسه را پایان بدم تا فرصت داشته باشم رو شرایط موجود فکر کنم. اول نمی خواستم به کسی بگم. اما بعد که با منشی دانشکده درمیون گذاشتم متوجه شدم که این مورد مثل "بولی کردن" (bullying) مفهوم شناخته شده ای ه به نام "هَرَسمِنت" (harassment) و هیچ شخصی حق نداره در محیط دانشگاه اینطور رفتار کنه و راه هایی هست برای مقابله باهاش. هنوز هم قدردان رییس دانشکده هستم که برام وقت گذاشت و حمایت کرد. بهم توضیح داد که مراکزی به عنوان "اکسِس اَند دایوِرسیتی" (access and diversity) یا "اُمبادز افیس" (ombudsoffice) برای این منظور هستند و یو بی سی سیاست هایی داره که به استاد اجازه چنین برخوردی را نمی ده. ولی از اینها مهم تر کمکی بود که بقیه دوست هام که حل تمرین همون استاد بودند بهم کردند. در نهایت این ما دانشجوها هستیم که می تونیم از همدیگه حمایت کنیم و به هم کمک کنیم. این شاید مهم ترین چیزیه که دوست دارم از به اشتراک گذاشتن این نوشته تو یادتون بمونه. من نیاز داشتم از جلسه دو نفره داشتن با اون استاد پرهیز کنم و از دوستام می خواستم که هماهنگی ها را طوری انجام بدیم که گروهی به جلسه بریم. براشون توضیح دادم که چی شده و خواستم که کمکم کنند. و اینطوری کم کم اوضاع خوب شد. در نهایت من تونستم تا پایان کارهای اون درس را بدون اینکه اذیت بشم انجام بدم. و حتی بعد از امتحان پایان ترم، استاد درس -که در تمام این مدت اشاره ای به اون جلسه اول نکرده بود - ازم معذرت خواست. اما اگر حمایت دوست هام نبود یا اگر مساله را مطرح نکرده بودم و کمک نخواسته بودم، فکر نمی کنم می تونستم هیچ موقع فراموش کنم و از حس بدی که داشتم بیرون بیام."

پس TA کردن هم حتی مثل انتخاب استاد دقت میخواد. دقت دقت دقت (اسمایلی عینک دودی)


یو بی سی یه سیاست خوب داره و اون اینه که TA  استاد خودش بشه. به هر حال مسایلی هست که دانشجو روش نمیشه به استادش بگه چون پول میگیره ازش. بنابرین ممکنه کار بیشتر از حد معمول برای TA بودنش ازش خواسته بشه و نتونه اعتراض کنه. لذا تا حد امکان از TA کردن برای استاد خودتون اجتناب کنین. حتی کسانی که رابطه خوبی با استادشون به عنوان استاد-دانشجو داشتن از رابطشون به عنوان استاد-TA معمولا گله مند هستن. پس به نصیحت اینجانب گوش کنین. لطفا .

بعد از اون به کار on campus میرسیم. کارهایی که توی کمپس میشه کرد طیف متنوعی داره. از کار در کتابخونه گرفته تا رستوران های دانشگاه. یا کار تو مغازه های دانشگاه به عنوان کمک به مشتری ها در انتخاب محصولات. اینجور کارها خیلی معمول هست و اگه شما احساس عار میکنین از انجام اونها تأکید میکنم نگرش خودتون رو نه تنها به اپلای و خارج بلکه به زندگی عوض کنین :دی. تو فرهنگ ما هنوز این مساله خیلی جا نیفتاده اما کم کم داره جا میوفته و این باعث غروره. یادمه برای موسسه خیریه ای تو کانادا کار میکردم و عواید اون صرف کمک به تحصیل بچه ها تو ایران می شد. کسانی که مثلا باهوش هستن که دانشگاه آزاد قبول بشن اما توان پرداخت شهریه رو ندارن. موسسه بهشون کمک میکرد به شرطی که یه حرکتی میزدن. مثلا دم عید میرفتن راه پله میشستن یا مثلا پدر یکیشون کشاورز بود میرفت میوه ها رو با این به اصطلاح گاری ها تو خیابون میفروخت. من اینو نگفتم که جنبه تضاد طبقاتی و اینا رو بگم که تو جامعه ایران داره بیداد میکنه. بلکه اینو گفتم به دلیل اینکه انگیزه بعضیا رو ببینین تا چه حد هست که نهایت سعیشون رو میکنن برای درس خوندن و ارزش تحصیل رو میدونن. حالا مقایسه کنین اینا رو با اون طیفی که تمام افتخار زندگیشون دوردور کردن تو اندرزگو و جردن و به رخ کشیدن نمایشگاه ماشینشونه. به هر حال هدف این نوشته آسیب شناسی اجتماعی نیست که بخوام راجع به درست یا غلط بودن این بحث کنم. هدف اینجا همون غیرت کار کردن و یا به قول گفتنی "جنم" هست که اینها دارن. یه ضرب المثل هست که میگه اگه پدرت پولدار نیست مقصر تو نیستی اما اگه پدرزنت (یا پدرشوهرت) پولدار نیست مقصری" :پی. حالا اینکه جوک بود. اما من اینطوری تعبیر میکنم ازش: اگه روزگار بهت اندازه بقیه نداده بود مقصر نیستی. اما اگه نهایت تلاشتو نکردی مقصری. کلا من همیشه خودمو مقایسه نمیکنم با کسی. همیشه سعی میکنم پیش وجدان خودم سربلند باشم و اگه ٥ سال بعد به عقب نگاه کردم نگم اون روز فلان جا من میشد فلان کار رو هم بکنم اما تنبلی کردم انجامش ندادم.

بعد از کار on campus میرسیم به کار off campus . کار کردن خارج دانشگاه ی مجوز تو کانادا میخواد که بهش میگن (off campus work permit). این مجوز به شما فقط اجازه میده ماکزیمم ٢٠ ساعت در هفته کار کنین. معمولا کمپانی های مهندسی کسی رو به این صورت که میشه پاره وقت استخدام نمیکنن. با این مجوز میشه مثلا رستوران های خارج دانشگاه کار کرد. البته دیده شده کسی هم کار مهندسی بگیره اما روش حساب نکنین زیاد. نکته دیگه اینه که دانشگاه براش مهمه که شما به درستون لطمه وارد نشه با کار. بنابرین اگه از "academic good standing " خارج بشین مجوز شما باطل میشه. اینکه وضعیت تحصیلی خوب معنیش چیه دانشگاه به دانشگاه فرق میکنه. برای یو بی سی معدل  باید بالای ٨٠ باشه فکر میکنم. هزینه درخواست این مجوز هم ١٥٠ دلار میباشد و تا آخر مجوز تحصیلتون به شما مجوز کار میدن.

آسونترین نوع کار برای دانشجوهای فوق لیسانس و دکترا تدریس خصوصی یا tutoring هست. پولش رو به صورت نقد میگیرین و بنابرین چون هیچ رکوردی ازش در دسترس نیست مجوز کار هم نداشتین نداشتین.در مورد مسایل مالیاتی هم راحتین چون پول نقد گرفتین.


"When life gets tough, you're doing it right"


بقیه در قسمت بعد
  • خود مونی