دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام 


فعلا که یه استراحت گرفتم از مهاجرتنامه گفتم یه کم مثل این بلاگرها هر چی به ذهنم رسید که برام جالب بود یا به نظرم باید مینوشتم رو اینجا بنویسم. 


امشب با یه عده از دوستانم رفته بودیم رستوران. یکیشون گفت که از ایران یکی بهش ایمیل میزنه و سوال راجع به اپلای کردن و اینا میکنه. و وقتی بهش گفته که مثلا قسمت پنج مهاجرتنامه رو برو از فلان جا بخون طرف گفته مهاجرتنامه رو همشو خونده! اینجا بنده احساس غرور کردم و البته احساس شادی هم کردم چرا که دیدم تو ایران هم حداقل یک نفر پیدا شده اینایی که نوشتم رو بخونه. چون اکثر هیت هایی که بلاگ میخورد از کشورهای غیر ایران بود و من اینطوری دلم خوش بود که ایرانیها ممکنه با پروکسی برن اینترنت و معلوم نشه از کدام کشور ویزیت کرده اند. خلاصه امشب احساس کردم اون خوش بینی من در مورد پروکسی اینا گویا بیراه هم نبوده. همین. خواستم اون به قول خارجیا moment of joy رو با شما تقسیم کنم.


ارادت.

  • خود مونی
  • ۰
  • ۰


سلام گرم به همه،


در قسمت یک اشاره کردم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست

 (لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)

 

در قسمت های  دو و سه راجع به انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی و در قسمت چهار درباره چگونگی تعویض اون صحبت کردم. لینک قسمت دو و سه و چهار هم اینجاست:

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/24/mohajeratnameh2

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/25/mohajeratnameh3

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/29/mohajeratnameh4

 

در قسمت پنج هم به بحثی راجع به کار کردن خارج از کمپس دانشگاه پرداختم. لینک قسمت پنج هم اینجاست:

 

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/07/mohajeratnameh5

 

 در قسمت شش هم یه گریز زدم به چرایی مهاجرت.

http://khodemooni.blog.ir/1393/07/21/mohajeratnameh6


تو قسمت هفت هم راجع به مقطع درس و بازارکار و اینا بحث شد. 

http://khodemooni.blog.ir/1393/08/01/mohajeratnameh7


قسمت هشت هم یه کم از مزایای مهاجرت گفتم که زیاد یه طرفه به قاضی نرفته باشم.

http://khodemooni.blog.ir/1393/09/17/mohajeratnameh7


تو قسمت نه هم راجع به توقعات از خارج صحبت کردم.

http://khodemooni.blog.ir/1393/09/28/mohajeratnameh9


قسمت دهم هم راجع به مقایسه بود.

http://khodemooni.blog.ir/1393/10/07/mohajeratnameh10


قسمت یازدهم هم یه کم راجع به اسلوب زندگی تو خارج صحبت کردم. 

http://khodemooni.blog.ir/1393/10/29/mohajeratnameh11


ممنون از اینکه تا اینجا من رو تحمل کردین. ممنون از اینکه فیدبک دادین و کامنت دادین، چه شفاهی، چه کتبی، چه پیغام، چه تو بلاگ، چه خصوصی. اگه کمی یا کاستی بود یا بعضی نکات به مزاجتون خوش نیومد عذرخواهی میکنم. من سعی کردم چیزی جز حقیقت اینجا ننویسم. تو این قسمت میخوام یه کم از حقیقت فاصله بگیرم و برداشت های شخصیمو بنویسم. بنابرین شما میتونید ۱۰۰% مخالف باشین با این قسمت. اما با قسمت های قبل نه :پی. البته دوستان کانادا پرست و خارج پرست احتمالا با قسمت های قبل هم مشکلاتی دارن اما سعی کردم یه جوری بنویسم که اونا هم بدشون نیاد و به عبارت روشنتر یه طرفه به قاضی نرفته باشم. فقط جنبه منفی قضیه رو یه کم بیشتر روشن (highlight) کردم چون معمولا اون جنبه رو اقوام یا دوستان فراموش میکنن بگن.


دیگر اینکه امروز این بلاگ ۷۰۰۰ تا هیت خورده و باعث غرور و افتخار منه. کسانی از کانادا، امریکا، چین، اندونزی، هلند، روسیه، بلغارستان، نروژ، کره جنوبی، آلمان، لتونی، سوییس، عمان، انگلیس، ترکیه، ویتنام، برزیل، دانمارک، امارات متحده عربی، اسپانیا، سنگاپور، ایسلند، فرانسه، لیبریا، استرالیا، ایتالیا، اتریش، اوکراین، سوئد و ایران عزیز از اینجا بازدید کردن (ببخشید اگه بعضیاشو یادم رفت). دست همتون رو به گرمی میفشارم و امیدوارم مطالب این بلاگ به درد خورده باشه. 


خوب دیگه. منتظرتون نمیگذارم و میرم سر اصل مطلب.


فرض می کنیم شما اومدی خارج و تحقیق هم کردی و استاد مناسب هم داری و سریال و فیلم اینا هم به میزان لازم دیدی و حالا کم کم این سؤال معروف تو ذهنت ایجاد شده که برگردم یا نه. اول اینکه بهتون بگم این سؤال عجیبی نیست و خود سوال برای من و دوستانم به کرات مطرح شده و حتی گاهی میشینیم بحث میکنیم راجع بهش. جالبتر اینکه جوابهامون تو برهه های زمانی مختلف از قبیل قبل از انتخابات ۸۸، بعد از انتخابات ۸۸، بعد از انتخابات ۹۲، وقتی دلار ۸۰۰ تومان بود، وقتی دلار ۳۰۰۰ تومان شد، اینا فرق میکنه. اشکالی هم نداره. یا به قول عماد (قسمت سه) قشنگیش هم به همینه. 


عرضم به حضورتون که بعضی ها معتقدن که تا اینجا اومدن پول نفتشون بوده و یا ایران برای اونا کاری نکرده که اونا بخوان براش کاری بکنن و از این تیپ ادعاها. من همینجا یک بار دیگه بگم که این قسمت نظر شخصی نویسنده هست و لزوما ایدئولوژی درستی ممکنه نباشه. بنده بر خلاف باور اون دسته از عزیزان معتقد هستم که انسان به اون آب و خاکی که توش به دنیا میاد و توش بزرگ میشه مدیون هست. جدای اینکه من علاقه خاصی به میهنم دارم و از قدم زدن تو خیابون ولیعصر کنار پارک ساعی و ملت بسیار محظوظ میشم، احساس دین هم به اون مملکت میکنم. یعنی اگه حتی این علاقه رو هم نداشتم خودم رو ملزم میدونستم که به جایی که توش ۲۴ سال زندگی کردم خدمت کنم یا به قول این خارجیا pay back کنم. این خدمت اصولا به نظرم انتظار زیادی نیست که وطن از شما طلب کنه. برای حرفام هم دلیل دارم. ببین مثلا شما که همه جا از "خارج" تعریف میکنی و هی میگی فرهنگ خیلی از ایرانیا ایراد داره و باید مثل خارجیا باشیم و تیریپ روشنفکری و open minded همه جا برمیداری اجازه بده از همون خارج برات بگم. اینجا بچه ها اکثرا از سن ۱۸ سالگی باید از خونه بزنن بیرون و کرایه خونه بدن و کار کنن و به قول گفتنی مرد بشن. شما تا هر موقع دلت خواسته خونه مامان و بابا خوردی و خوابیدی. و کسی هم مانعت نمیشد اگه بیشتر هم میخواستی بمونی. دوم اینکه شما دوست عزیز فرهیخته من تو دانشگاه درس خوندی. میدونی که شهریه دانشگاه های خارج برای دوره لیسانس بسیار بالا هست (حدود ۲۰ تا ۳۰ هزار دلار در سال) که شما حدود یک دویستم این مبلغ رو پرداخت کردی که مدرکت رو آزاد کنی و اگه اونم نداده باشی که آموزش رایگان کردی یا به قولی مفت درس خوندی. پس حداقل به این دو دلیل به اون سیستم آموزشی یا به اون فرهنگ یا به مامان بابا یا هر اسمی که براش میخوای انتخاب کنی مدیونی.


نکته دیگه اینکه شما ممکنه خاطرات بد داشته باشی از ایران. ممکنه مثل اون آقا ایمان قسمت شش روزها رو میشمری تا از دست این پاسپورت لعنتی (این اصطلاحیه که ایمان به کار میبره وگرنه من تاحالا همچین لفظی رو برای پاسپورت ایران عزیز به کار نبردم) راحت بشی. یکی دیگه از دوستام (نازیلا خانوم) میگفت اگه یه بار تو میدون انقلاب آزار و اذیت شده بودی (یا به قول جوونای امروزی دستمالی شده بودی) دیگه "وطنم وطنم" نمیکردی. یکی دیگه از دوستام میگه ایران دیگه برای من گزینه نیست. "من اومدم بیرون که دیگه برنگردم". خداییش الان که اینو دارم مینویسم حتی از نوشتنش ام مو به تنم سیخ شده که مگه میشه آدم بگه "هرگز" به جایی که توش به دنیا اومدم و بزرگ شدم برنمیگردم! در پاسخ باید بگم که اولا که شما حتما خاطرات خوب هم داری که یا یادت رفته یا نمیخوای به خاطر بیاری. حالا نمیخوام بشمرم بگم یه خاطره بد داری هزار تا خاطره خوب. شمردنش باشه با خودت (اسمایلی چشمک). پس یه طرفه به قاضی نرو. دوم اینکه همون نازیلا خانوم هم اگه خوب فکر کنه به نظر من دلیل برای موندن تو ایران یا برگشتن به ایران پیدا میکنه. نکته اینه که بخواد حداقل بهش فکر کنه. سوم اینکه حالا فکر کردین تو "خارج" از این خبرا نیست؟ همین پارسال توی یو بی سی حدود پنج شش مورد دستمالی (groping) ریپورت شده بود و هرچی هم گشتن نتونستن بفهمن کار کیه. شرایط کمپس نا امن شده بود و به دخترا سوت میدادن که اگه مورد مشکوک دیدن سوت بزنن تا امداد برسه. یا تو امریکا هم چندین مورد مشابه عنوان شده. چهارم اینکه حالا من نمیخوام بگم نیاین خارج یا اگه اومدین برگردین. من میخوام بگم اینطوری جوگیر نباشین. به قول این خارجیا "Never say never". کلا با هیچ چیز نباید متحجرانه برخورد کرد و روی نظر خود پافشاری کرد. حالا اگه شما معتقدی که ایران دیگه گزینه نیست نظرت محترمه اما حداقل گوشت بگذار شنوا باشه به دلایل احتمالی برگشت.


حالا من اینا همه رو گفتم و شما الان گرم کردی که بخوابونی با پشت دست تو....اما دست نگه دار تموم کنم (اسمایلی take it easy). بنده معتقدم که شما پول نفتت نبوده  و این  اساسا حرف غیر منصفانه ای هست که ایران برای من چیکار کرد مگه؟! به قول مرحوم امام (به فتح الف اول خوانده شود) که میگفت: "نگویید انقلاب برای ما چه کرد. بگویید من برای انقلاب چه کرده ام؟". حالا این جمله رو من اینطوری میخوام ازش بهره بگیرم که حالا شما دوست عزیز که میگی ایران برات کاری نکرده مثلا شما براش چیکار کردی؟! حالا شمای نوعی رو گفتم. ممکنه الان یه دکتر(پزشک) اینو بخونه و بگه من کلی مریض رو خوب کردم!(یعنی درمان کردم--سلامتی بخشیدم)! گفتم الان باز شور حسینی برتون میداره میگین منم پزشک نیستم اما همون کار رو کردم :پی.


دوم اینکه این خدمت به وطن یا اون دینی که گفتم محدود به حضور فیزیکی نیست. اینجا من یکیو میشناسم که هر سال یه برنامه خیریه برپا میکنه و سه چهار هزار دلار پول جمع میکنه میفرسته ایران برای کمک به کودکان سرطانی. این میشه خدمت به عقیده من . این میشه ادای دین به نظر من. یه استادی تو دانشگاه تهران داشتم میگفت شماها که تو زمینه های مهندسی پزشکی کار میکنین (من روی بیماری پارکینسون تحقیق می کردم) خدمت به خلق میکنین و خیرتون نهایتا به مردم میرسه با تحقیقاتتون. زیاد احساس دین به میهن نکن. حرفش به دلم نشست. تو اون دوره زمونه که همه میگفتن اگه رفتی برگرد دیدم حرف منطقی ای میزنه و متعصبانه به قاضی نرفته. خلاصه حتی اگه تحقیقی علمی بکنی که به درد چهار نفر تو ایران بخوره این یعنی ادای دین. یه دوست دیگه ای داشتم که وضع مالیش اینجا زیاد خوب نبود (البته خوب تو زندگی دانشجویی کلا وضع کسی نمیشه بگی خوبه اما اون وضع مالیش واقعا بد بود) اما میگفت ماهی ۲۰۰ دلار میفرسته ایران چون خواهرش دانشگاه آزاد درس میخونه و این ۲۰۰ دلار میشه تقریبا ششصد هزار تومان و کمک خارج مهمیه برای خانوادش. این میشه ادای دین به نظر من. یکیو کمک کنی تحصیل کنه. حالا اون "یکی" اگه از اعضای خانوادت باشه که چه بهتر. یکی دیگه هم هست که بلاگ مینویسه برای بچه های توی ایران که با دقت بیشتری اپلای کنن و اینا. گفتم شاید بشناسینش یا براتون جالب باشه (اسمایلی چشمک). جان کلام اینکه لازم نیست برگردی ایران. اما اینکه بگی فرهنگش بده یا من به اونجا تعلق ندارم یا کی بشه از دست این ملیت راحت بشم یا بگی من هرگز به اونجا برنمیگردم به نظرم کم لطفیه. حالا بازم تکرارش خالی از لطف نیست که اینا نظریات بنده بود. ممکنه شما مخالف باشی و من کاملا احترام میگذارم به نظر شما.


سرتون رو درد نیارم با نظرات شخصی و اجازه بدین که قسمت دوازده یا به عبارت دیگر فصل یک رو همینجا تموم کنم. هنوز نمیدونم که فصل دویی در کار هست یا نه. اما خوب خوشحال شدم در خدمتتون بودم و از نظراتتون استفاده کردم. ممنون از روحیه دادن ها و حمایت هاتون. امیدوارم چهار کلمه حرف حساب (ایشالا حساب بوده : پی) به معلوماتتون راجع به خارج اضافه شده باشه. این قسمت رو با یک جمله از پاپ ژان پل دوم به پایان میبرم:


I kiss the soil as if I placed a kiss on the hands of a mother, for the homeland is our earthly mother.



پایان.

  • خود مونی