دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

دست نوشته های یک مهاجر

صرفا جهت اطلاع

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانادا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مهاجرتنامه--سه

با سلام؛


در قسمت یک که لینکش اینجا هست گفتم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست. 

(لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)


در قسمت دو راجع به انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی صحبت کردم. لینک قسمت دو هم اینجاست:

http://khodemooni.blog.ir/1393/06/24/mohajeratnameh2


اجازه بدین تو این قسمت یه کم بیشتر به این موضوع بپردازم.

چون نمیخواستم قسمت قبلی طولانی بشه بعضی مثال هاشو اینجا میارم. مثلا یه استادی تو ادمونتون هست که یکی از بهترین دوستام (عماد) باهاش کار میکرد. عماد هم از بچه های سرآمد دانشگاه تهران بود و رتبه کنکور فوق لیسانسش ٧ بود. یه کم غیر خطی بود و این از صفات بارزش بود :دی. مثلا ما سال ٨٥ تو کتابخونه درس میخوندیم و اون سال ٥ لیسانسش بود (من سال ٤ لیسانس بودم اون موقع). پرسید فاز اپلای دارین یا نه. من و پویا (نه اون آقا پویا که تو قسمت دو گفتم. این یه پویا دیگه هاست که ١٢ ساله باهم دوستیم) گفتیم نه حس اپلای نیست و داریم کنکور میخونیم. عماد هم اولش یکم ابراز حسشو نداشتن کرد اما یهو سیستمشو کالیبره کرد و با اینکه ٢-٣ماه از ما دیرتر شروع کرد رتبه اش شد ٧!!! من و پویا (بازم میگم نه اون آقا پویا) همیشه غیرخطی بودنشو با این مثال خاطرنشان میکنیم (اسمایلی غلتیدن از فرط خنده). 


خلاصه اینکه عماد اگه اراده میکرد هر کاریو خوب انجام میداد. تو ادمونتون با اینکه اراده کرده بود گیر این استاد افتاد که به گفته خودش سواد نداشت یا به تعبیر من دید کافی برای ریسرچ نداشت و مقاله های عماد و سایر بچه های گروه ریجکت میشد. عماد هم از این قضیه شاکی بود تا اینکه سال ٣ یهو اون حس غیر خطی باز اومد سراغش و با یه ترانسفر به فوق لیسانس ضربه مهلکی به گروه تحقیقاتی اون استاد زد. البته پیغام داستان اینجا نیست. پیغامش علاوه بر اینکه تحقیق کافی برای انتخاب استاد صورت نگرفته بود (پیغام قسمت دو) اینجاست که کار بسیار سخت گیر اومد براش. اینو تأکید میکنم که ٢سال کار غیر مهندسی (یا به قول این خارجیا minimum wage ) میکرد تا کار گیرش اومد. خلاصه اینکه میگن طرف اومد خارج بعد یهو کارش شد تحویل پیتزا و اینا مال کتابا و فیلما نیست. البته اینم تو پرانتز بگم که کار کردن اینجا مثل ایران عار نیست و خارجیا که ٨٠-٩٠ درصدشون کار میکنن تا شهریه و ایناشونو بدن. من خودم هم تو یه مقطع که فاندم  قطع شده بود کار غیر مهندسی کردم. فقط خواستم بگم دوام آوردن اینجا حتی بعد از فارغ التحصیلی کار ساده ای نیست و شغل گیر آوردن سخته. همچنین هیچ خجالتی تو کار کردن نیست. اما اگه خط فکری شما به گونه ای هست که این مدل کارها رو عار میدونین اکیدا توصیه میکنم فکر اپلای اینا نباشین. پس خودتونو برای شرایط سخت همیشه آماده نگاه دارین. ایشالا که پیش نیاد البته. به قول خارجیا "Prepare for the worst, Hope for the best ".



نکته دیگه اینه که همه بد بودن استادها به رکورد بد در فارغ التحصیل نشدن دانشجوها یا بیسوادی محدود نمیشه. مثلا استاد بوده که اصلا اهل میتینگ و این چیزا نبوده و ایمیل بچه ها رو هم ٢-٣ماه یه بار جواب میده. این مدل استاد ها دکترا رو افق ٧-٦ساله میبینن و اگه شما عجله دارین بهتره با تحقیق بیشتری استاد انتخاب کنین. مدل دیگه استاد ها تحقیر و توهین میکنن و این به نظر من بدترین نوعشه. مثلا استاد همین آقا اشکان (که رکورددار هست در دانشکده برق یو بی سی برای رها شدن دانشجوهاش--رجوع شود به قسمت دو برای جزئیات) زننده ترین خصلتش همین موضوع میباشد. جملاتی چون "شما صلاحیت ندارید در دانشگاههای وسترن باشید" یا "کار تو مثل دانشجوی لیسانس هست" یا "شماها از یه کشورهایی [ایران] مدرک میگیرین فکر میکنین خیلی خفن هستین در حالی که هیچی بلد نیستین" یا "رفتار تو هیچ شباهتی به انسان های بالغ و بزرگسال نداره" جملاتی هستن که تو میتینگ ها با اشکان بازگو شده اند. مجددا ارزش تحقیق برای انتخاب استاد رو عنوان میکنم چون باز اینجا مصداق داره. {الان احتمالا دارین میگین باشه فهمیدم، این قضیه استادو بیخیال شو--اما جان شما یه مثال دیگه مونده}


در ادامه رفتارهای درخشان بعضی اساتید این رو اضافه کنم که استاد اینجا هست تو دانشکده برق یو بی سی که مقاله دانشجو رو پرتاب کرده سمتش که برگه هاش مثل فیلما پخش هوا شده و گفته این مقاله به درد نمیخوره. منهای این بحث که این موجودات سایکوپات (psychopath) چجوری سر از دنیای آکادمیک در میارن و چطوری دانشگاه اینا رو بیرون نمیندازه، این موضوعات و مثال ها اهمیت تحقیق راجع به استاد ها رو چند چندان میکنه. حالا تو قسمت های بعد راجع به حقوق دانشجو و اینکه اصولا چطور باید چنین مسائلی رو حل (handle) کرد صحبت خواهم کرد. علی الحساب از من داشته باشین که همچین هردنبیل هم نیست که استاد هر کاری دلش خواست بکنه. تو قسمت قبل کامنت گرفته بودم که دانشجو نباید اجازه میداده کار به فضولی استاد تو زندگی خصوصی اینا برسه. ضمن تشکر از دوستانی که اینو مطرح کرده بودن عرض میکنم که  مساله حقوق دانشجو و سلسله مراتب پیشروی با این مسائل رو به زودی توضیح خواهم داد.


 نکته دیگر اینکه اگه نازک نارنجی هستین و با این جمله ها و رفتارها گریتون میگیره پیشنهاد میکنم اپلای رو از زوایای دیگه هم بهش خوب نگاه کنین بلکم یه زاویه پیدا شد که منصرفتون کنه :پی. البته منظورم این نیست که پوست کلفت باشین و ککتون نگزه با این جملات. فقط میگم که همچین حالاتی هم ممکن هست برای یک استاد اگه فکر میکردین این هم مال فیلماست.


میدونم الان تصویر اپلای و پذیرش اینا داره براتون تیره تر میشه. البته فراموش نکنین که اولا هدف این نوشته ها همین بوده و اگه دوس نداشتین از اول نباید میخوندین [به قول گفتنی شما دیگه الان که اومدی تو "باغ" دیگه نمی خونم و نمیشه و نمیتونم نداریم] ؛). دوما هم من یا کس دیگه فکر نکنم قول داده بودیم که اپلای یا به طور کلی مهاجرت قراره آسون باشه. به قول این خارجیا:

"?Who said it's gonna be easy"


بقیه در قسمت بعد

  • خود مونی
  • ۰
  • ۰

مهاجرتنامه--دو

با سلام؛


در قسمت قبل که لینکش اینجا هست گفتم که هدف این نوشته ها فراهم کردن یک تصویر واقعی از "خارج" و به طور خاص کانادا هست. 

(لینک قسمت یک:  http://khodemooni.blog.ir/1393/06/23/mohajeratnameh1)


مهاجرت کلا جنبه های زیادی داره از جمله شوک فرهنگی، سرمای هوا، مسائل اعتقادی، مسائل نژادپرستی، انگیزه های مهاجرت و خیلی چیز های دیگه. تمرکز من فعلا روی مهاجرت برای درس خواندن یا به عبارتی همون اپلای و پذیرش و ایناست. حالا تصمیمم هست که راجع به مسائل دیگه هم بنویسم که اگه عمری باقی بود می نویسم تو قسمت های بعد.


تو این قسمت میخوام راجع به یکی از مهمترین مسائل که انتخاب استاد برای تحصیلات تکمیلی هست صحبت کنم. اجازه بدین شما رو با آقا اشکان آشنا کنم. اشکان از دانشجوهای نسبتا سرآمد ایران بود. این نکته رو هم تو پرانتز بگم که تمام شخصیت هایی که تو این قسمت و کلا در مهاجرت نامه  معرفی میشه وجود خارجی داره و ساخته و پرداخته ذهن نویسنده نیست. من با تک تک آنها صحبت کردم و اینجا با اسامی دیگه ای معرفیشان میکنم که حریم خصوصی این عزیزان حفظ بشه. قطعا شما دوست عزیز که در کانادا زندگی می کنی ممکنه با توجه به حقایق داستان پی ببری که اون شخصیت کیه. البته خودش هم اونقدر که حقایق رو برای دوستانش بازگو کرده حتما مشکلی هم نداره که شما دوست عزیز پی ببری که این داستان مربوط به اونه. اما لطفآ تو کامنت ننویسین که بله من فلانی رو میشناسم و اسم واقعیش فلان هست :پی. با تشکر از همکاری شما.


بله عرض میکردم که اشکان اومد کانادا و اشتباهی که کرد این بود که با یک استاد جوان شروع به کار کرد که نگاه بالا به پایین به دانشجوها داشت و چون از دانشگاه های-کلاسی در امریکا فارغ التحصیل شده بود، کلا کسی رو قبول نداشت و نتایج تحقیقات دانشجوها رو با عدم اعتماد بررسی میکرد. تنها دانشجوی این استاد یه دختر عرب بود که از او جز نام، هیچ ایمیل یا فیسبوک یا لینکدین هیچی تو فضای مجازی نبود. این بود که اشکان نتونسته بود بفهمه که آیا این استاد با دانشجو خوب تا میکنه یا نه. خلاصه این داستان اینکه اون دختر عرب دکتراش رو که سال ٢٠٠٧ شروع کرده بود سال ٢٠٠٩ رها کرد و با تغییر رشته به کامپیوتر مدرک دکترای دیگری گرفت. اشکان ٢٠٠٨ شروع کرد و فکر کنم ٢٠١١ مجبور به تغییر استاد شد. درسی که میخوام شماها بگیرین اینجا ٢ تا مورد هست. مورد اول راجع به ٢ دانشجوی دیگه به نام های پارسا و نگار هست. پارسا و نگار هر دو ایرانی بودن که یکیشون فوق لیسانس از استرالیا داشت و دیگری از شریف. هر دوی اونها قبل از اینکه ٢٠١٠ با این استاد شروع به کار کنن با اشکان مشورت کردن و علیرغم اینکه اشکان توصیه کرده بود نیان با این استاد کار کنن اونها اومدن. پارسا همون ٢٠١١ دکترا رو رها کرد و مجبور به ترانسفر به فوق لیسانس مهندسی (M.eng) شد. نگار هم یک بار٢٠١١ و یک بار هم ٢٠١٢ استادش رو عوض کرد و هنوز مشغوله. من نمیخوام اون ٢ تا رو محکوم به غرور یا چیزی شبیه اون بکنم. حتما دلایل خودشون رو داشتن برای تصمیم به کار کردن با اون استاد. اما چیزی که میون عموم بچه های ایران دیدم اینه که به حرف هم اعتماد نمیکنن و اگه یکی با یه استاد مشکل داره فکر میکنن مشکل از دانشجو بوده یا مثلا به قول خودشون فلانی دودر هست و تلاش زیاد نمیکنه. از همینجا بهتون بگم "خارج" یکی از خوبیهایی که داره اینه که آدم توش مرد میشه و من که پامو تا شاه عبدلعظیم هم تنها نگذاشته بودم اینجا کلی مرد شدم و غذا درست کردن یاد گرفتم و اینا. علاوه بر اون صداقت بچه ها رو هم تا حدود مناسبی بالا میبره و اگه مشورت به کسی میدن از سر دلسوزی میدن. اینجا بچه ها واقعا بیشتر دست هم رو میگیرن. دیدم که میگم. مشاهدات من میگه اینطوریه یعنی. کسایی که تو ایران به هم سلام هم نمیکردن اینجا از یه شهر به شهر دیگه مسافرت میرن به هم مسیج میدن که ببینن همو. پس به دوستاتون در "خارج" اعتماد کنین. 


مورد دوم هم راجع به خود اشکانه. اشکان بدون اینکه تحقیق کافی راجع به این استاد بکنه و فقط با اتکا به این نکته که رتبه ٤٥ کنکور فوق لیسانس بود بزرگترین قمار زندگیش رو کرد و بهترین سالهای عمرش رو با بدترین استاد یو بی سی سپری کرد. استادی که با این نرخ رها کردن/شدن دانشجوها ٢٠١١ از یو بی سی کناره گیری کرد و در دانشگاه دیگری در امریکا مشغول شد. ما یه آقا پویا هم تو ایران دوستمون بود که همیشه میگفت من میخوام برم فقط! حتی اگه افغانستان هم پذیرش بده من میرم. (تو پرانتز بگم که من از کسانی که از افغانی ها یا چینی ها یا هر قومی بدشون میاد به شدت انتقاد میکنم و مثال افغانستان اینجا صرفا به عنوان کشور همسایه که تقریبا "خارج" محسوب نمیشه به کار برده شده.) خلاصه اگه مثل آقا پویا هم هستین و فقط میخواین برین (که خودش جای بحث داره و مقالش اینجا نیست) حداقل تحقیق کافی بکنین و ١٦٠٠٠ کیلومتر یهو نزنین بیرون و ببینین هیچی دستتون نیست. این تغییر درجه از دکترا به فوق لیسانس رو من حداقل ٤ مورد تو یو بی سی و ٢ مورد در اس اف یو دیدم و زمانش بین ١ تا ٥ سال پس از شروع دوره دکترا بوده است. رها کردن کامل و بازگشت به ایران هم بنده حداقل ٢ مورد در یو بی سی دیدم. اگه علاقمند بودین کامنت بدین تو قسمت های بعدی ازشون مینویسم. پس تحقیق تحقیق تحقیق پیغام اصلی این داستانه.


در جهت تکمیل مطلب بگم که اون استاد علاوه بر این ٤تا دانشجو، یه دانشجوی دیگه هم داشته که ٢٠٠٨ شروع کرده و ٢٠١٢ دکتراشو گرفته. این رو من اسمشو میگذارم ٢٠% نرخ موفقیت برای یک استاد. من اگه ایران باشم هیچ موقع همچین قماری نمیکنم و بگم من احتمالا جزو همون ٢٠% خواهم بود چون من خیلی آدم خفنی هستم [اسمایلی عینک دودی ].


این تازه جنبه آکادمیک ماجرا بود. استاد تو کانادا و در کل تو "خارج" نقش های زیادی در زندگی خصوصی و عمومی شما داره. بعضی استادها دانشجو رو مجبور میکنن داخل کمپس (on campus ) سکونت کنه. یا مثلا دوست دختر/دوست پسر نداشته باشه که وقتش کامل به ریسرچ اختصاص پیدا کنه. ممکنه احمقانه و خنده دار به نظر برسه اما اگه حرف منو قبول ندارین از دوستانتون در دانشکده برق یو بی سی بپرسین اسم استاد رو هم بهتون میگن [اسمایلی چشمک] . و اگه شما اینها رو ندونین با شوک زیادی گذران زندگی خواهید کرد. اصولا همه کارهایی که فکرش رو بکنین با نامه استاد انجام میشه. مثلا شما میخواین ویزای ورود مجدد به کانادا بگیرین که وقتی رفتین ایران خانواده رو ببینین بتونین برگردین. نامه استاد میخواد. یا مثلا میخواین برای اقامت دایم در کانادا اقدام کنین. نامه استاد میخواد. یا میخواین برین اینترنشیپ یا کنفرانس یا award میخواین درخواست کنین یا هر چیز دیگه. بنابرین اگه رابطه خوبی با استادتون نداشته باشین زندگی بسیار بسیار سختی در انتظارتونه. حتی اگه بچه مایه هم هستین و مثلا به حقوقی که استاد میده نیاز چندانی ندارین برای ویزا و مسائل دیگه ١٠٠% نیاز به رابطه خوب با استاد دارین.


استادهایی اینجا هستن که پول دانشجو رو گاهی قطع میکنن مثلا یک ماه یا دو ماه که مثلا بترسونن که شما بازدهیت کم بوده و باید بیشتر باشه. من تا وقتی ایران بودم همچین چیزی رو نشنیده بودم. اینجا دیدم به کرات این اتفاق میوفته. حالا بگذریم از معدود مواردی که استاد مجبور به وصل پول میشه دوباره. [یه استاد پول یکیو تو دانشکده شیمی قطع کرد و دید طرف به هیچ جاش نیست و اصلا  نمیگه وصل کن. خودش دید سبک شده دیگه وصل کرد.] جان کلام اینکه پول به عنوان وجه مهمی از زندگی بسیار بسیار به استاد ربط داره و شوخی هم نیست. من خودم پولم هر سال سپتامبر قطع میشد و یه میتینگ تو اکتبر داشتیم که خوب کار نمیکنی و این آخرین باریه که حقوق رو وصل میکنیم و از سال دیگه پول خبری نیست. گو اینکه ٦ سال برنامه همین بود و من دیگه بهش عادت کرده بودم، کماکان همیشه ١-٢ ماه تو سپتامبر و اکتبر استرس داشتم که نکنه این دفعه راست باشه، هاها.


یا یک استادی در ادمونتون هست که قرارداد بچه ها رو ٣ماه ٣ماه تمدید میکنه. توضیح اینکه حضور در کانادا با ویزا نیست و با مجوز تحصیل (study permit ) هست که بر اساس قراردادت با استاد/دانشگاه تنظیم میشه. مثلا قرارداد من که سال به سال تمدید میشود هر سال درخواست تمدید مجوز تحصیل میدادم که ١٢٥ دلار پولش بود. ویزا هم تا تاریخ مجوز تحصیل میدن که اونم میشه یه سال و ١٥٠ دلار. پس بنده که مثلا  ٦ سال اینجا بودم تقریبا ٤ بار مجوز تحصیل و ویزا تمدید کردم (گاهی وقتا ٢ساله مجوز میدادن و گاهی هم پاسپورتم منقض میشد زمان ویزا یا مجوز تحصیلم کمتر میشد.) حالا شما حساب کنین این بنده خدا که ٣ماه ٣ماه قراردادش تمدید میشد چندین بار تو طول تحصیلش مجوز تحصیل تمدید کرده و پول  داده.اصلا فرض کنین ویزا هم نگرفته کلا و خانوادشو ندیده. پس تحقیق کنین راجع به استادا.



ببخشید انقدر مثال های تلخ و غم انگیز زدم. همونطور که گفتم این نوشته ها هدفش بیان حقایقی هست که تو ایران معمولا بازگو نمیشه. اجازه بدین این قسمت رو با به وام گرفتن این مطلب از دوست عزیزم کیوان به خاتمه ببرم: به هر حال پدیده مهاجرت دو قسمت عمده داره که من با قسمت اولش "مها" زیاد کاری ندارم. بیشتر تو این نوشته ها قراره راجع به قسمت دوم یا همون "جرت" صحبت کنم. پس به قول این خارجیا sit tight .


بقیه در قسمت بعد 


  • خود مونی
  • ۰
  • ۰

مهاجرتنامه--یک

یه دو سه ماهی بود که این ایده به نظرم رسید. اماهیچ وقت فرصت نشد که به نگارش برسه. میخوام تو قالب چند تا نت یا مثلا هفته نامه یه سری اطلاعات برای کسایی که تو ایران هستن و فکر اپلای کردن و پذیرش گرفتن هستن بنویسم. دلیلش اینه که تو این ٦ سال که اینجا بودم خیلی چیزا رو تجربه کردم که  کسی به من نگفته بود. اشتباه نکنید. من قبل از اینکه پامو از ایران بیرون بگذارم حداقل ١٠٠ نفر رو خارج ایران میشناختم و حداقل ٣٠ نفر رودر کانادا که باهاشون در تماس هم بودم. نکته اینجاست که هیچ کس از بدی های اینجا نمیگفت یا اگه میگفت بعدش سریع یه خوبی میگفت که خدای نکرده به سرزمین آرزوها کم لطفی نکرده باشه. خلاصه تصمیم گرفتم یه سری اطلاعات واقع گرایانه که حاصل تجربه خودم و برخی دوستان هست رو روی کاغذ بیارم.


هدف این نوشته این نیست که بگه ایران جای خوبیه و اپلای نکنین. هدفش این هم نیست که بگه اینجا جای بهتریه و اپلای بکنین. هدفش اینه که در کناره اونهمه خوبی که از آشنایان و دوستان و اقوام شنیدین یه کم بدیهاش رو هم بشنوین که یه طرفه به قاضی نرفته باشین. یه ملا بالای منبر بود همش از بهشت صحبت میکرد. بعد یکی گفت چرا از جهنم هیچ نمیگی؟ گفت اونو خودتون میرین میبینین. خلاصه اینم فازش تو همون مایه هاست. اینجا دیگه احتمالا از خوبیاش نگم مگه اینکه لازم باشه یا در مقام مقایسه باشه و مهمتر اینکه اگه قسمت باشه خودتون میرین میبینین. بنابرین اگه حس کاناداپرستانه شما زیاد هست این مطلب به مزاجتون خوش نمیاد و توصیه میکنم نخونین که اذیت میشین.


من معتقدم تصویر درستی از "خارج" درست نشده برای کسایی که تو ایران هستن. حتی تفاوت کانادا و امریکا و اروپا هم برای خیلیا مشخص نیست هنوز. دیدم که میگم. هدف این نوشته اینه که شما رو با بدی ها و نامهربونیهای کانادا آشنا کنه. البته اکثر مثال ها مربوط به ونکوور خواهد بود چون من اونجا زندگی میکنم. اما قرار اطلاعات از دوستان در سایر شهرهای کانادا هم بگیرم و باهاتون در میون بگذارم. هدف من فقط ایجاد یه تصویر واقعی از خارج و به طور خاص کانادا هاست. چرا که معتقدم اگه کسی اینا رو به من سال ٢٠٠٨ میگفت چه بسا مسیر زندگی من طور دیگه ای رقم خورده بود. البته من پشیمون نیستم از مسیری که اومدم و کلا مدلم یه جوریه که غر کم میزنم و با شرایط کنار میام و یه بهینه سازی با توجه به قیود موجود انجام میدم. اماخوب بهتر بود فضای حالت ام  از اول جای دیگه یی می بود :پی.


در آخر از همه دوستانم چه در کانادا چه در امریکا خواهش میکنم به من کمک کنین و تجربه های بد اعم از استاد عوض کردن, تغییر رشته دادن,تغییر درجه دادن, بازگشت به ایران, ترک تحصیل دارن رو از طریق پیام خصوصی به اطلاع من برسونن و من بدون ذکر نام اینجا مینویسم. اگه فکر میکنین این چیزا ارزش نوشتن داره و ممکنه حتی سرنوشت یک نفر رو تو ایران تغییر بده حمایت خودتون رو با نوشتن یه خاطره بد دو خطی در یک پیام به من اعلام کنین. ضمنا احساس راحتی کنین که این رو با دوستاتون به اشتراک بگذارین اگه خواستین.


بقیه در قسمت بعد

  • خود مونی